یادداشت‌های عمومی من

تلاشی برای مفید‌تر بودن

یادداشت‌های عمومی من

تلاشی برای مفید‌تر بودن

۹ مطلب با موضوع «معاش» ثبت شده است

چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۱۳ ق.ظ

انگیزه

شب‌هایم را دوست دارم؛ گویی در بیداری‌ام خواب می‌بینم؛ تخیلم شعله می‌گیرد و جوگیر می‌شوم. روزها بیشتر روی زمین با واقعیات سر و کار دارم و شب‌ها پر می‌کشم در آینده و آرزوها و امکان‌ها و فرصت‌ها و انگیزه‌ها...

صبح‌هایم را دوست ندارم؛ صبح که بیدار می‌شوم گویی تمام منظره‌های دیشب را از یاد برده‌ام. گویی واقعا خوب می‌دیده‌ام و هرچه شب نزدیک‌تر می‌شود، یادم می‌آید آن آرزوها و امکان‌ها و فرصت‌ها و انگیزه‌ها.

باید تغییری ایجاد کنم؛ که صبح‌ها هوشیارتر بیدار شوم...

۰ نظر ۲۲ دی ۹۵ ، ۰۱:۱۳
محمد حسین سخاوت
شنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۱۶ ق.ظ

زندگی عادی

چند وقتیه «مدیریت زمان در زندگی عادی» خیلی شدید ذهنم رو مشغول کرده و دارم سعی می‌کنم برای اون تدبیر کنم. که خود همین تدبیر کردن وقت زیادی رو ازم گرفته.

--

برای من، تا الآن زندگی دو حالت داشته: ۱) زندگی بحرانی؛ ۲) زندگی عادی.

  • زندگی بحرانی:

وقتی که یک هدف بحرانی (خیلی مهم‌تر نسبت به بقیه اهداف و پر زحمت و مقطعی با موعد نزدیک) داشته باشیم، مثل قبول شدن توی یک امتحان مهم، یا به اتمام رسوندن یک پروژه مهم، منطقیه که از اکثر منابعمون (مثل زمان، فکر، انرژی) برای اون هدف خاص استفاده کنیم. «حداکثر زحمت» رو برای رسیدن به اون هدف بکشیم. طبق اصل پارتو یا هشتاد-بیست، اینکه ۸۰ درصد تمرکزمون رو روی هدف اصلی و ۲۰ درصد رو روی بقیه امور بگذاریم، شدنیه.

طبیعتا در یک بازه زمانی کوتاه از اکثر سایر ابعاد زندگی صرفنظر می‌کنیم و تمرکزمون میشه اون هدف (یا بحران)؛ و بعد از به نتیجه رسیدن، به «زندگی عادی» بر می‌گردیم.

  • زندگی عادی (غیر بحرانی):

وقتی که یک هدف بحرانی نداشته باشیم، یعنی یا هدف خیلی مهم‌تر از بقیه اهداف نداشته باشیم، یا هدف مهم با موعد نزدیک نداشته باشیم، زندگی عادی داریم؛ 

--

در زندگی عادی، «مدیریت زمان» تفاوت زیادی با زندگی بحرانی داره. در زندگی بحرانی، حق داریم امور «مهم و غیر فوری» از دسته‌بندی آیزنهاور رو با خیال نسبتا راحت صرفنظر کنیم؛ اما در «زندگی عادی» نه. 

نتیجه مدیریت زمان در زندگی بحرانی، «حل یک بحران خاص» با «آسیب کمینه به بقیه ابعاد» زندگی هست. اما نتیجه مدیریت زمان در زندگی عادی، «رشد متناسب در تمام ابعاد» و «جلوگیری از پیش‌آمدن بحران» است.

--

چند گزاره از نظر بنده:

  • بعضی وقت‌ها «زندگی بحرانی» آنقدر که اسمش بار منفی دارد، تلخ نیست... لذت‌بخش هم هست. 
  • اگر در شرایط بحرانی، عادی زندگی کنیم، یا برعکس در شرایط عادی، بحرانی زندگی کنیم، ضرر بزرگی می‌کنیم. «بازخورد گرفتن» لازمه‌ی تشخیص شرایط است.
  • عادی بودن یا بحرانی بودن شرایط، وابسته به ارزش‌ها، توانایی‌ها و پیش‌زمینه‌های هر فرد است. رسیدن به یک هدف یکسان می‌تواند برای یک فرد مستلزم زندگی عادی و برای فرد دیگر زندگی بحرانی باشد. می‌گفت:

هر چقدر تو زندگی آدم برا یه چیزایی زحمت بکشه؛ یه سری با زحمت کمتر به اون چیزا رسیدن. برا همینه که آدم باید همیشه خودش رو با خودش مقایسه کنه.

۲ نظر ۲۹ خرداد ۹۵ ، ۰۳:۱۶
محمد حسین سخاوت
شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۴۶ ق.ظ

Von Neumann Style

  1. Determine your Goal
  2. Make a Decision
  3. Find the Solution
  4. Focus on YOUR Duty
  5. Do your BEST
  6. Bon Appetit. goto 1
۱ نظر ۰۴ مرداد ۹۳ ، ۰۰:۴۶
محمد حسین سخاوت
پنجشنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۲، ۰۶:۴۸ ب.ظ

عرق ملی

تازگی تعداد سوال‌هاییم که مهلت یافتن جوابشون تموم میشه دارن زیاد می‌شن.
یکی از این سوال‌ها این بود که «چرا آدم باید نسبت به محل تولدش تعصب داشته باشه؟» این رو تقریباْ هیچ جوابی براش پیدا نکردم.

اما از طرفی دلیل دارم برای این‌که هر کسی باید بالاخره نسبت به یه کشوری احساس تعلق کنه و خودش رو اون-کشوری بدونه. حالا من باید یه کشوری رو انتخاب کنم که خودم رو متعلق به اون کشور بدونم. سوالی که پیش میاد اینه که چرا ایران؟
جواب‌های زیادی شنیدم از این و اون ولی قانع نشدم. قانع‌کننده ترین دلیلی که شنیدم تا حالا اینه که ایران و اسلام رابطه‌ی نزدیکی به هم دارن و ارزش ایران به اسلامی بودنشه (که این، بحث زیادی داره). یکی دیگه از دلیل‌ها این بود که افرادی هستند که برای من با ارزش‌اند و «برای، آنکه ایران، گوهری جالودان شوووووود، خوند دل‌ها؛ خورده اند. خون دل‌هاا خوووورده ااااند. لالالالالالالای...». زحمت و خون‌دل اون‌ها برای من ارزش داره. یه دلیل دیگه اینه که خانواده‌ و دوستانم ایرانی اند و اصلا به شخصه نسبت به ایران احساس علاقه می‌کنم، نمی‌دونم چرا :) اما این‌ها کافی نیستند. یعنی میشه یه کشوری رو فرض کرد که این خصوصیت‌ها رو برای یک نفر داشته باشه ولی وطن خوبی نباشه. مثل کشور پیامبر (ص)، بعد از رحلتشون که خلفای ناحق حکومت می‌کردند؛ که ایران اینطور نیست ان‌شالله.

متاسفانه کشوری که ارزش آن را داشته باشد که من از ایران دل بکنم و خودم رو مال اون کشور بدونم پیدا نکردم. در نتیجه به دلایل مذکور، باید بگم که من یک ایرانی‌ام و برای آبادانی کشورم تلاش می‌کنم :) امیدوارم اوضاع ایران آنقدر خوب بشه که نسل آینده با اطمینان بیشتری به پاسخ «ایران» برای این سوالشون برسن.

پاینده باد، ایران.
۱ نظر ۲۴ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۴۸
محمد حسین سخاوت
شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۱۰ ب.ظ

تنبل

نباش!

۱ نظر ۱۴ دی ۹۲ ، ۱۲:۱۰
محمد حسین سخاوت
شنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۳۰ ق.ظ

ایمان

این صفحه و این صفحه؛ یکی از خصوصیت‌هایی که توی این آدم دیدم ایمان بود. emacs کار هم بود البته :)

منظورم از ایمان، اعتقاد قلبی به درستی یک امر هست که منجر به عمل در راستای اون می‌شه؛ این امر می‌تونه خدا پیامبر باشه یا یک ارزش انسانی مثل انصاف و راستی و صداقت و ...

درصد قابل توجهی از آدم‌هایی که اخلاق و رفتارشون رو می‌پسندم، آدم‌های باایمان قوی هستن. اثرات مثبت زیادی رو توی رفتار و سبک زندگیشون دیدم که به‌خاطر ایمانشون هست. این من رو ترغیب می‌کنه که برای رسیدن به اون اثرات مثبت هم که شده آدم با‌ایمانی باشم.

ایمانی به درد می‌خوره که اونقدر قوی باشه که منجر به عمل راسخ بشه! و اون عمل چون در راستای ایمان هست، ایمان رو تلقین می‌کنه و این باعث می‌شه «ایمان» و «عمل» در یک چرخه‌ی بی‌نهایت مدام همدیگه رو تقویت کنن. راه‌هایی که تا الآن توی آدم‌های با ایمان قوی برای رسیدن به ایمانشون دیدم:
  • بعضی از آدم‌ها ادعا می‌کنن که ایمانشون رو به‌واسطه یقین عقلی (استدلالی) کسب کردن؛ به این آدم‌ها قبطه می‌خورم. این ایمان رو اسمش رو می‌ذارم ایمان کامل.
  • بعضی از آدم‌ها با درست فرض کردن یک‌سری ریزه‌کاری‌ها که واقعا به‌نظر میاد درست باشن ایمانشون رو کسب کردن؛ یا شاید اعتماد کردن به یقین عقلی افراد دیگر و شاید اونقدر نیازی به اثبات با جزییات برای خودشون ندیدن و همون میزان اطلاعاتی که داشتن براشون قانع کننده بوده. مثل ایمان به خدا یا حقانیت نظام جمهوری اسلامی. ولی اونقدر محکم و قوی در راه این ایمانشون عمل کردن که ایمانشون قوی شده و اون چرخه‌ ایجاد شده. این نوع ایمان رو اسمش رو می‌ذارم ایمان مهندسی.
  • بعضی از آدم‌ها با درست فرض کردن چیزهایی که به نظر هم نمیاد درست باشن ایمانشون رو کسب کردن! مثلن ایمان به قانون جذب یا ایمان به فرادرمانی. این آدما حرفشون اینه که چیکار داری چرا، تو عمل کن اگه نشد بگو غلطه. و افرادی که توشون با ایمان می‌مونن طبیعتا اون‌هایی هستن که عمل کردن و غلط در نیومده. اما مساله‌ای که بعضا در این‌جور ایمان‌ها دیدم اینه که اگه یکی عمل کنه و اون اتفاقی که باید می‌افتاد نیافته میگن ایمانش قوی نبوده !! و ایمانشون رو از دست نمی‌دن چون هنوز برای خودشون اون اتفاقی که باید بیافته میافته. اسم این‌ها رو می‌ذارم ایمان تجربی.
  • بعضی از آدم‌ها ایمان دارن ولی هرچی ازشون پرسیدم چرا ایمان داری نگفتن :| امیدوارم یه روزی بفهمم :) اسم این‌ها رو می‌ذارم ایمان مجهول.

من فعلا در وضعیت ایمان مهندسی (از نوع ضعیفش، نه قوی!) به‌سر می‌برم. تنها نوعی از ایمان که فعلا برای من قابل قبول هست، ایمان کامل هست. برای همین خیلی سعی در قوی کردن ایمان مهندسیم نمی‌کنم و می‌خوام بیشتر انرژی بذارم برای رسیدن به یقین عقلی. امیدوارم که بشه.

۰ نظر ۱۱ آبان ۹۲ ، ۰۲:۳۰
محمد حسین سخاوت
شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۲، ۰۲:۵۱ ق.ظ

امید دوباره

داشتم کاملا بیگانه می‌شدم؛ افراد و مسئولایی که میومدن توی تلویزیون حرف می‌زدن رو اصلا درک نمی‌کردم، از مسئول فوتبالی که در مقابل تمام ضعف‌هاش می‌خندید و امام‌جمعه‌ای که می‌گفت بچه‌ای که از شکم مادر بیرون آمده یا علی گفته و تحلیل‌گری که با قاطعیت می‌گفت تحریم‌ها هیچ اثری نداره و گل و بلبل گرفته، تا شخص رئیس‌جمهور که هر وقت اسمش رو تو یه خبر می‌شنیدم استرس می‌گرفتم که باز یه ننگی چسبید به ما...

همه‌جا بوی خفقان می‌داد... احساسم این بود که یه امتی دارن فدای بهشت رفتن یه عده خودخواه میشن... یه امتی دارن به خیال بهشت رفتن خودشون بقیه‌ی مردم رو بدبخت می‌کنن... یه عده‌ای داشتن دین و امام زمان و تقدس مقدسات رو هزینه می‌کردن برای خواسته‌های خالی از بصیرت خودشون...  

باور تقلب برام سخت بود، باور هم نکردم؛ اما ای کاش تقلب شده بود، کاش عده‌ای محدود، عده‌ای آدم‌ بدا، بد این مردم را خواسته بودند؛ نه اینکه اکثریت آدم خوبا، بد خود را خواسته باشند...

اما شکر خدا روند داره برعکس می‌شه... حس تضاد و تنافر خواسته عموم مردم کشورم با ارزش‌هایی که می‌شناختم، داره تبدیل میشه به حس وحدت... بعد از کلی وقت دارم احساس می‌کنم این تیم‌هایی که اسم ایران روشونه، من هم توی شادی‌ها و غم‌هاشون سهیمم. امیدوارم این پیروزی‌ها و شادی‌هایی که این روزها یکی پس از دیگری برامون پیش میاد، هرچند سطحی، تداوم داشته... من هم بتونم سهمی در شادی امت مسلمان و هموطنان ایرانیم داشته باشم...


۱ نظر ۰۸ تیر ۹۲ ، ۰۲:۵۱
محمد حسین سخاوت
چهارشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۱، ۱۰:۰۸ ق.ظ

زنده‌گی

می گفت «حواست هست که چقدر در لحظه هایت حضور داری؟»

با زندگی نساز، زندگی را بساز!
آنکه با زندگی می‌سازد، زندگی را می‌بازد
  • زندگی یعنی عدم انفعال، اختیار، خلاقیت، تصمیم‌گیری، مسئولیت، تاثیر در لحظه ها، performance، یعنی زنده‌گی! جامه بدر :)
  • نباید بگذاری گوی زندگی ات برای خودش بغلتد و تو هر چند وقت یک بار تغییری در جهت حرکتش بدهی! تو مسئول تمام نقاط مسیر حرکت گویت هستی.

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست
هر کسی نغمه خود خواند و از صحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

۰ نظر ۰۴ بهمن ۹۱ ، ۱۰:۰۸
محمد حسین سخاوت
شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۱، ۰۱:۵۹ ق.ظ

حسادت

حسادتمی‌گفت: متاسفانه اکثرا ایرانی‌ها چشم ندارند ببینند کسی به موفقیتی برسد. لجشون می‌گیره. حسودیشون می‌شه. همه در ظاهر تبریک می‌گن، اما خیلی کم می‌شود کسی واقعا از موفقیت فرد دیگر خوشحال شود...

راست می‌گفت، برای خودم هم پیش اومده بعضا.

به نظرم نکته‌ش اینه که ناخودآگاهه این احساس حسادت. باید آگاهانه با بوجود اومدنش مبارزه کنیم. سعی کنیم به قضاوت‌ها و بازخوردهای ناخودآگاه خودمون بیشتر تسلط داشته باشیم...


شاید بیشتر به خاطر اینه که ما، فردی که موفق شده رو شایسته این موفقیتش نمی‌دونیم، و قضاوت می‌کنیم که شانس آورده یا پارتی داشته یا به هر شکلی لایق این موفقیت نبوده... و حتی خودمون رو شایسته‌تر از اون طرف می‌دونیم!

البته از یک نکته نباید چشم‌پوشی کرد که خیلی‌ها واقعا شرایطی که دارن بدتر از شایستگی‌شونه و انتظار/احتمال بوجود اومدن این حس به‌صورت ناخودآگاه افزایش پیدا می‌کنه.

۲ نظر ۳۰ دی ۹۱ ، ۰۱:۵۹
محمد حسین سخاوت