امید دوباره
داشتم کاملا بیگانه میشدم؛ افراد و مسئولایی که میومدن توی تلویزیون حرف میزدن رو اصلا درک نمیکردم، از مسئول فوتبالی که در مقابل تمام ضعفهاش میخندید و امامجمعهای که میگفت بچهای که از شکم مادر بیرون آمده یا علی گفته و تحلیلگری که با قاطعیت میگفت تحریمها هیچ اثری نداره و گل و بلبل گرفته، تا شخص رئیسجمهور که هر وقت اسمش رو تو یه خبر میشنیدم استرس میگرفتم که باز یه ننگی چسبید به ما...
همهجا بوی خفقان میداد... احساسم این بود که یه امتی دارن فدای بهشت رفتن یه عده خودخواه میشن... یه امتی دارن به خیال بهشت رفتن خودشون بقیهی مردم رو بدبخت میکنن... یه عدهای داشتن دین و امام زمان و تقدس مقدسات رو هزینه میکردن برای خواستههای خالی از بصیرت خودشون...
باور تقلب برام سخت بود، باور هم نکردم؛ اما ای کاش تقلب شده بود، کاش عدهای محدود، عدهای آدم بدا، بد این مردم را خواسته بودند؛ نه اینکه اکثریت آدم خوبا، بد خود را خواسته باشند...
اما شکر خدا روند داره برعکس میشه... حس تضاد و تنافر خواسته عموم مردم کشورم با ارزشهایی که میشناختم، داره تبدیل میشه به حس وحدت... بعد از کلی وقت دارم احساس میکنم این تیمهایی که اسم ایران روشونه، من هم توی شادیها و غمهاشون سهیمم. امیدوارم این پیروزیها و شادیهایی که این روزها یکی پس از دیگری برامون پیش میاد، هرچند سطحی، تداوم داشته... من هم بتونم سهمی در شادی امت مسلمان و هموطنان ایرانیم داشته باشم...